بارون

ساخت وبلاگ
گاهی اونقدر عشق رو تو قلبم حس میکنم که اشک تو چشمام جمع میشه.بهم میگه تا همیشه هر سالروز ازدواجمون رو کارت پستال که میخرم برات می‌نویسم چندمین ساله.....به بعد ها فکر میکنم...به پنجاه شصت هفتاد سال بعد ...از اینکه نمی‌دونم قراره آخرین عدد روی کارت چی باشه غمگین میشم....گریه میکنم....ازش می‌خوام تنهام نذاره..ازش میپرسم به روح اعتقاد داره یا نه....یا اینکه به نظرش روح هامون میتونن پیش هم باشن؟...امروز رفتم پیاده روی مثلا سر از فروشگاه لوازم آرایشی در اوردم.چند تا رژ لب و لاک خوشرنگ خریدم خیلی حس خوبی بهم داد... بدون اینکه دست خودم باشه صورتی و نارنجی جیغ با یه صورتی اکلیلی ملایم انتخاب کردم.اینقدر عاشق صورتی ام از اینکه دستکش ظرفشوییم اتفاقی صورتی در اومد ذوق زده م هی دلم میخواد ظرف بشورم. حالا خرید هام رو گرفتم رفتم تو صف یهو یادم اومد کیف پول نیاوردم که ...زنگ زدم امیر جون سریع السیر خودش رو رسوند....با مامان بابای امیر حرف زدیم گفتن حالا که فرصت ندارید برای مدت طولانی بیاید ایران ما میایم ترکیه یه هفته ای شما بیاید شما رو ببینیم.خلاصه که اینم شد برنامه ما که بریم ترکیه.گفتن به مامانم اینام میگن با هم بیان.جالبیش می‌دونی چیه؟من هیچ دلم نمی‌خواد برم هیچ جا.اصلا حال ندارم. تو بگو چند ماه دیگه.من حوصله ندارم اصلا.میتونین بهم بگید بی عاطفه. من خیلی با ارتباط رو در رو حال نمیکنم....حتی با خانواده م.ویدیو کال و چت رو ترجیح میدم.اما دیگه کاریه که شده.بابای امیر جون میگه ببینید کنسرتی چیزی هست بریم . همین فقط مونده :/.من و امیر جون هر روز خالی گیر میاریم میریم سفر یه روزه.یبارم رفتیم یکی از شهرهای خیلی جذاب و تاریخی که خیلی عجیب بود همون اول یه دیوار قدیمی داشت شهرش برای چند قرن پی بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 18:48

بعضی وقتا دلم میخواد به حس خوب فکر کنم. یعنی فقط فکر کنم....فکر کردن...گاهی این فکر کردن نجاتم میده گاهی باعث میشه داغون بشم.... تو درس نوروساینس درباره یه بیمار ی خوندم که لحظه ای فکر میکرد ...نمیتونست خاطره بسازه.....

چقدر خوش به حالش....

بارون می‌باره.غرق خوابم.

فردا باید بشینم برای امتحان این هفته درس بخونم ظرف هام بشورم


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 40 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 17:50

«ما افسرده نیستیمدر جهان تهی از معنای امروزما فرسوده ایمزیر بار روزمرگی ها ».فقط دلم میخواد این هفته به خیر بگذره.فردا باید زنگ بزنیم به شرکت بگیم سه شنبه و جمعه میایم.امیدوارم قبول کنند.برای امتحان پنجشنبه اصلا آماده نیستم.........ولی نمی‌خوام کنسلش کنم.تا فردا شب وقت دارم حذفش کنم ولی نمی‌خوام....خدا کنه برسم ....فردا باید ویدئو ها رو ببینم با اسلاید ها...با اون دویست تا اسلایدی که خوندم یبار دیگه عمیق شم.....سرم درد می‌کنه....حس خوبی به زندگی ندارم..........دلم هیچی نمی‌خواد فقط یه روز آروم بی دغدغه ی امتحان و کار و هر چیز دیگه دلم میخواد تو این روزای بارونی گوشه مبل بشینم رو تنم کیسه آب گرم بذارم و پتو بکشم رو خودم در حالیکه به صدای بارون که به پنجره میخوره گوش میدم چاییم رو سر بکشم و یه رمان بخونم و جدا شم از هر چی زندگیه....حالم بده و اینکه پریودم و امتحانات دو ماهه پدرم رو در آورده بی تاثیر نیست...برچسب‌ها: یادداشت ها, مجتبی شکوری بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 48 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 17:50

سلام از طرف یک عدد دانشجو که چندین شب نخوابیده بود صبح درحالیکه کل شب رو بیدار بودم با امیر جون جزوه ها و کتاب ها رو بستیم و یه صبحونه تند تندی خوردم وحاضر شدم.ساعت چهار پنج صبح گرسنه م شده بود و سیب زمینی سرخ کرده خورده بودم.خب...حاضر شدم بارونی هم برداشتم.گقتم بهتون اینجا سرد زمستونی شده؟؟. همه کاپشن و پالتو تنشون هست.دمای هوا صبح شیش درجه اینا بود که با آقای همسر رفتیم سمت ایستگاه قطار.با هر بازدمم بخار میومدد از دهنم.یه سرمای ملس خوبی بود. رفتیم سر جلسه امتحان امتحانش اینجوری بود که تو سالن خیلی بزرگ رو هر میز یه لپ تاپ بود.خیلی شرکت کرده بودن و تعداد زیاد بود.همون سوال اول دیدم دو تا از پسرای پشت سریم که از قضا هندی هم بودن با همون زبون خودشون شروع کردن به تقلب کردن با صدای بلند:lll اصلا به من چه که مردم تقلب می‌کنن ولی خیلی صداشون بلند بود من هم استرسی و خواب الو....مراقب که اومد گفتم بهش اینجا خیلی سر و صدا میکنن نمیتونم تمرکز کنم.چند بار هم به پسره نگاه کردم و هیس کرده بودم از رو نرفته بود.خلاصه که مراقب ها بیشتر اومدن سمت ما.حالا با این که اون بدبختا رو نذاشتم تقلب کنن خودم هم خیلی بد دادم امتحان رو.نمیدونم چرا این استاد ها علاقه دارن بپیچونن.یعنی من تا حالا نشده بود خونده باشم درسی رو قشنگ ولی درس رو بیفتم.اما اینجا که اومدم انگار داره این اتفاق برام میفته.دلیلش رو هم نمی‌دونم.احساس میکنم امتحان امروز و قبلی رو پاس نمیشم و این خیلی غمگینم می‌کنه.چون خیلی خونده بودم براشون.......فعلا نمی‌خوام به نتیجه فکر کنم و اگه نتیجه امتحان اومد و پاس نشم باید تصمیم جدی بگیرم.....بعد از امتحان هم رفتیم ایستگاه اتوبوس.کلا دانشگاه ما تو یه مسیر جنگلی خیلی قشنگی بود که صبح هم م بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 53 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 17:50

مسافرت یهوییاز شنبه که چندین بار جزوه ها رو زیر و رو کردیم گفتیم بریم یه دور نمونه سوالات رو هم بخونیم و یهو با حجم زیادی از سوالات مفهومی و سخت روبرو شدیم که باعث شد قید رفتن به فستیوال موسیقی رو بزنیم.نشستیم سوالات رو خوندیم و چندین بار دیگه جزوه رو. شام هم امیر جون املت درست کرد و بعد میز ناهار خوری رو آماده کردیم برای امتحان خوشبختانه امتحان اولی آنلاین بود.ساعت یک شب هوا بارونی شد.خیلی اینجا بارون های یهویی قشنگی میاد و هوا خنکه مخصوصا شب ها.صبح از خواب بیدار شدیم صبحونه خوردیم و بازم مرور کردیم و آماده شدیم برای امتحان. سوالاتش سخت بود ولی خداروشکر تا جایی که تونستم جواب دادم و فکر میکنم قبولم.بعد از امتحان هم تصمیم گرفتیم بریم سفر یه روزه. بارون تندی هم می‌بارید.تا ما ناهار بخوریم آماده بشیم طول کشید ساعت دو و چهل دقیقه قطار میومد که ما ساعت دو و نیم نزدیک راه آهن اصلی بودیم.تو مترو نشسته بودیم و خداروشکر میکردیم که میرسیم به قطار که یهو یه ایستگاه مونده برسیم قطار متوقف شد و گفتن که طول می‌کشه یکم تا راه بیفته. خلاصه که کلی دویدیم و تلاش کردیم دقیقا قطار اون شهری که می‌خواستیم بریم از جلوی چشممون رفت.نفس نفس میزدم و به امیر در همون حالم پیشنهاد کردم بریم یه شهر دیگه. یعنی عاشق این همه برنامه ریزی در سفرم :)))بله سوار قطار دیگه ای شدیم و راهی شهر دیگه ای شدیم.یک ساعت تو راه بودیم و قطار از بین جنگل ها و مناظری رد میشد که شبیه خواب و رویا بود.رودخونه ها و جنگل های انبوه و قلعه و کوه و روستاهای کوچیک وسط جنگل ها و تپه ها... اصلا نمیتونم توصیف کنم زیبایی تمام مسیر رو. به شهر مورد نظرمون رسیدیم و کلی توش گشتیم.شهر قشنگی بود.هوا هم خنک بود.کلی عکس گرفتیم. چقدر بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 46 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 19:18

فردا صبح ساعت پنج و چهل دقیقه بیدار میشم میرم سر کار تا ساعت سه و نیم بعدش میام خونه استراحت میکنم خونه رو به جاروی سطحی میکشم کارتون های تو راهرو هم برمیدارم بعدش میشینم درس میخونم تا شب شب هم ظرف ها رو می‌شورم کف آشپزخونه رو طی میکشم یه دوش میگیرم می‌خوابم.شنبه یکشنبه دوشنبه هم درس میخونم خیلی نگرانم برای امتحان این وسط سر کار رفتن و کار خونه هم هست نمی‌دونم چه جوری مدیریت کنم.مباحث هم خیلی زیاده و سخت در طول ترم خوندم ولی بازم بیشتر به تعطیلات نیاز داشتم که بخونم :/باید یه سری مباحث که تا حالا نخوندم و ویدئو استاد هم ندارم بخونم با هر بدبختی هستاسلاید هایی که استاد دومی درس داده رو بخونم اسلاید هایی که از استاد اصلیه خوندم هم همش رو کامل دوباره بخونم نکته بردارم نمونه سوالات تو سایت هم بخونمتمرینات هم بخونم خیلی وقت کمه خیلیسر در گم میشم وقت کم میشه استرسم رو نمیتونم این جور مواقع کنترل کنم خدا بهم کمک کنه :(برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 47 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 19:18